محمد رضا (آريو جون)محمد رضا (آريو جون)، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

نی نی مامانش

todayyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyy

              سلاممممممم سلام صد تا سلاممم خوبیننننننننننننن خوشیننننننننن دماغتون چاقه ....   واییییییییییی خدا دهنم امروز سرویس شد امروز روزه بودم .... دقیقا اینجوری بودم.... حالا قضیه بودمشو بهتون میگم چرا  میگم بودم .... از اونجایی که هیچی خونه نداشتیم بی سحری روزه گرفتیممم و رفتیم سرکار... وای مرغ هم که  اعتصاب کردن مرغ فروشا نمیدن قحطی شده .... هی میگن مرغ میشه ١٥٠٠٠ کیلویی ... .... دلمون خوش بود مرغ ارزونه ... به جای گوشت مرغ میخوریم اونم که .... بابای  جیگر طلای ناز...
31 تير 1391
4219 0 176 ادامه مطلب

روزنوشت ....

سه شنبه : هاله جون زنگ زد برامون آش عدس پلو داد مال سفره حضرت ابوالفضل بود دسستشون درد نکنه بعد هاله ستایش با اومدن پارک رفتیم به اتفاق هم پارک بقیه بچه ها هم اومدن امیر واعظی  و رادین هم اومدن الهی بمیرم برای رادین بچه اینقدر لاغر شده که نگو دپرس بود .. دلم کباب شد.. شام همون آش و عدس پلو رو خوردیم و با بچچه ها ورق بازی کردیم نمیدونم چرا همه دپرس و عصبانی بودن  چی بگم به خدا ...   چهارشنبه :   رفتم سر کار مرغ بود 7700 ولی دولت اعلام کرده 4700 جناب های مرغ فروش هم احتکار کردن نمیدن مرغهارو تو سردخونه ها کردن نمیفروشن میخواد چی ببشه خدا میدونه ... بنده خدا ها همش میان جیگر مرغ و سن...
29 تير 1391
1204 0 107 ادامه مطلب

من خوبم خیلی خوب....

امروز خیلی حالم خوبه ... همه چی سپردم به خدا با حرص جوش خوردن که چیزی حل نمیشه .... با دونفر حرف زدم که خیلی کمکم کردن هنوز کاری نکردم ولی خودم خیلی آروم تر شدم خیلی... سعیده جون  و مامان زینب جون ... ازشون ممنونم جونم براتون بگه که..................   دوشنبه : دیروز اینقدر خوابم می اومد هیچ جا نرفتم کلی خوابیدم قهرم بودم با علی فقط یکم خونه رو مرتب کردم و کشوو هارو دوباره چیدم .... ناهار کوکوی سیب زمینی پختم ... کلی بهش برخورد ایراد گرفت ... نخورد.... شبشم اومد براش تافتون گرم کردم با پینیر  خورد 11  رفتیم پارک مصطفی و هاله هم اومدن بعدش با بچه ها بلف بازی کردیم خیلی خندیدیدم او...
27 تير 1391
2008 0 107 ادامه مطلب

یه سلام عصبانی...

یک شنبه : این شرکتی که قرار بود برم کار کنم گفته بود یه خانوم باید پیدا کنم به عنوان همکار بهم گفته بودن مدیریت یه فروشگاهه ماهی 300 هزار تومن نیمه وقت.... دیروز رفتم یهو دیدم خداااااااااااااااااااااااااا مرگم  بده اینجا که سوپر گوشته بوی گوشت ماهی مرغ دماغت میزنه بعد فهمیدم ماهی 150 تا 200 تومنه نیمه وقتش... اعصابم ریخت بهم من با مهندس کامپیوتر برم مرغ بفروشم....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ البته 3 تا کارگر و یه خانوم صندوق دار اونجا هستن من مدیر میشم .... وای نه ..... اومدم خونه دایی ام گفت نه تو برو تو برو من یه کار خیلی توپ برات جور میکنم تو فقط به عنوان سابقه کاری برو من خجالت میکشم چی کار کنم خداااااااااا...
26 تير 1391

پی نوشت ...

رفتم برای رادمان رادمهر لباس خریدیم دستی 34 هزار تومن وای چقدر لباس بچه گرونه اگه بتونم برای رادین هم یه چیزی میگیرررمممم ولی خب شاید نشه آخه 70 تومن شد این لباسا پولمون نمیرسه دیگه عکسش رو میزارم براتون حتما....   از دزد ماشین هم خبری نیست .....یعنی کلانتری 13 خبرمون نکرده بوس بوس بوس از فردا میرم سر کار جدیدم ..   ...
25 تير 1391

حال ما در این روزای طلسم شده

سلام دوستای نازم این روزا خیلی بی حوصله ام ببخشید اگر نمیام جواب نمیدم کلا دلم گرفته الهی زود   رو به راه شم ممنونم  ازتون خیلی..... اگر بی حوصله جواب میدم به دل نگیرین...   4 شنبه : هیچ اتفاق خاصی نیفتاد ..... یادم نمیاد چی شد... اصلا.... همش به گریه گذشت...   5 شنبه : مامانم زنگ زد الناز بیا ناهار اینجا رفتیم خونه مامانم الهی فداش شم برام مرغ درست کرده بود مرغ سسی که من عاشقشم... برام میوه کلی خریده بودن با روغن با یکم پول بهم دادن.... اومدم خونه ظهر .... با علی ناهار خوردیم مامانم برامون جا کرد... عصر مامانم اومد خونمون دیدم برام یه لباس خوشگل خریده ... فداش بشم من الهی ... ...
24 تير 1391
1518 0 126 ادامه مطلب

خبر جدید...

دزده رو تقریبا شناسایی کردن دعا کنید پیداش کنن میدونن کیه کلانتری گقته 90 درصد همونه گفتن دزد ماشینه کلا تف به ذاتش ---------------------------------------------------------------- راستی مامانم برای این ازدستم ناراحت بود چون  تلفن مون باطری اش خراب شده دو دقیقه حرف میزنی خاموش میشه من گذاشته بودم رو شار ژ اونم هی زنگ میزد من اصلا نمیدونستم چی کار کنم 10 دقیقه فقط زنگ میزد اعصابم خورد شده بود...... برداشتم با موبایلم بهش زنگ زدم گفتم مگه نمیدونی تلفن ما خرابه هی زنگ میزنی با عصبانیت گفتم ولی منم خیلی فشار بود روم نمیدونین چه حالی بودم خیلییییییییییییییییییی دلشو شکوندم خودم هر  وقت یادم میاد ...
21 تير 1391

این پست کلا فاز غم داره ...

سلام  اون شب  ما وامدیم بخوابیم باز ترسیدیم خوابمون نبرد اومدیم نی نی وبلاگ و کلی بادوستان حرف زدیم و هر چی به علیرضا زنگ میزدم جواب نمیداد آخه با ماشین تهران -نیشابور 7یا  8 ساعت راهه حالا تو شب آروم بیای میگیم 10 ساعت علیرضا 8 شب راه افتاده بود باید  4 5 صبح نیشابور می بود گوشی اش هم خاموش شده بود وای دلشوره تو دلم افتاده بود داشتم میمیرددمم ساعت 9 دیگه طاقتم نیومد به خانوادم گفتم شوهر خواهرم زنگ زده بود اداره راه اینا گفتن شماره هر شهر رو کدشو بگیرین با 110  فکرکنم حوادث اینا رو بپرسین دیگه همه عصبی بودیم منم هق هق گریه میکردم آقا ساعت 3 تشریف اوردن توراه خسته بوده خوابیده تا 8 صبح خوابش...
21 تير 1391
1239 0 112 ادامه مطلب